تصاوير منتخب

درباره سايت

علقمه

زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.*** مقام معظم رهبری*** این وبلاگ زیر نظر بنیاد شهید و امور ایثارگران دهنو[اصفهان]می باشد. دلیل انتخاب این عنوان ["علقمه"]برای وبلاگ به خاطر شروع به کار آن در روز تاسوعای حضرت اباالفضل می باشد. ما را از نظرات خود بهره مند کنید. نکته:شما برای استفاده از مطالب و امکانات سایت ابتدا باید عضو شوید. مدیریت وبلاگ : علی یزدی

ثبت نام

رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

بايگاني

پربازديدها

تبادل لينک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا مارا با عنوان علقمه وآدرس isardehno.rozblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان پس از تایید در سایت ما قرار میگیرد.
عنوان :
آدرس :
کد : کد امنیتیبارگزاری مجدد

پيوندها

شبکه هاي اجتماعي

مصاحبه ای با جانباز سرافراز سهراب نریمانی

 جانبازان

مصاحبه ای با جانباز سرافراز سهراب نریمانی

ما که از زیست معنوی فرسنگها دور بودیم وقتی به دیدارش رفتیم فرو ریختیم. مواجهه با نریمانی مواجهه با یک شهید بود، مواجهه با یک وجدان بیدار... حدیث زندگی این مرد حدیث استقامت است. استقامتی به پهنای یك عمر. در تمام مدت مصاحبت، سؤالاتی در ذهنمان رژه می‌رفتند. ما برای دفاع از دین و وطنمان چه کرده‌ایم، او چه کرده است؟ دنیا بر ما چگونه گذشته است، بر او چگونه؟ ما از چه نالیده‌ایم، او بی‌قرار چیست؟ زندگی برای ما چه معنایی دارد و برای او؟... سهراب اهل تفکر و تذکر بود و ما از همین زاویه با او وارد گفتگو شدیم. محور گفتگوی ما هدف و معنای زندگی بود و ارزشهایی كه نگرانش هستیم. نگاهش نشان داد که او گر چه در میان ماست اما با ما نیست. او یک «نشانه» است. فقط سهراب نریمانی نیست، همانطور که مقتدایش حضرت اباالفضل العباس(ع). سهراب دوست نداشت عكسش را همراه مصاحبه چاپ كنیم و حتی از نوشتن نامش اكراه داشت اگر چه ما عکسی از شانزده سالگی اش را چاپ کردیم تا از خودمان و جوانان امروز شهرمان بپرسیم أین عباس؟

* زیاد صحبت كردن به شما فشار نمی‌آورد؟

نه. من زیاد اهل سروصدا و شلوغی نیستم. از آرامش و تنهایی بیشتر خوشم می‌آید.

* شما متولد چه سالی هستید؟

1343.

* وقتی رفتید جنگ چند ساله بودید؟

16 ساله.

* قبلش شاغل بودید یا مدرسه می‌رفتید؟

مدرسه می‌رفتم. كار كشاورزی هم ]بود[.

* هم مدرسه می‌رفتید هم كار؟

بله!

* كی به جبهه اعزام شدید؟

در بهمن1359.

* چه زمانی زخمی شدید؟‌‌‍‍

من در 12فروردین1360 زخمی شدم.

* در چه عملیاتی؟

آن اوایل عملیات به آن معنای تعریف شده كلاسیك نظامی نبود. اما در همان جبهه ذولفقاریه آبادان زخمی شدم.

* شهید موذنی را می‌شناختید؟

فرمانده‌مان بود. قبلش شهید رضا ابراهیمی فرمانده ما بود.

* روزهایتان را چطور می‌گذرانی؟

]با خنده[ در كل ما می‌خوریم و می‌خوابیم.

* منظور این است كه مشغولیتی دارید؟

بیشتر به كارهای روزمره می‌گذرد. كارهایی كه دارم. از فیزیوتراپی بگیر تا000. الحمدله. ساعت‌هایم پر است. اگر وقت داشته باشم نوار یا سی‌دی‌ای گوش می‌دهم یا كتابی مطالعه می‌كنم. از قدیم از شعر خوشم می‌آمد و از اشعار مولانا می‌خوانم.

* اهل شعر گفتن هم هستید؟

نه.

* كتاب‌هایی كه در حوزه دفاع‌مقدس چاپ شده را دیده‌اید؟

نه زیاد. تك و توك خاطرات جنگ را خوانده‌ام.

* تلویزیون می‌بینید؟

فقط اخبارش را. اخبار ساعت14 یا 22. چون دیدن تلویزیون بیشتر وقت تلف كردن است.

* فوتبال هم می‌بینی؟

بعضی وقت‌ها.

* طرفدار چه تیمی هستید؟

]با خنده[ فرقی نمی‌كند. همه‌شان سر یك سفره هستند.

* چون شما از آرامش و رنگ آبی كه آرامش‌بخش است، خوشتان می‌آید احتمالا استقلالی باشید؟

]با خنده[ من از رنگ آبی بیشتر خوشم می‌آید.

* آقای خامنه‌ای به اینجا هم آمده‌اند؟

اینجا نیامده ولی یك‌بار به خانه اصفهان عیادت یكی از دوستان جانباز به نام آقای طاهرزاده رفته بود كه بعداً شهید شد. چند باری هم به آسایشگاه ثارا000 ]جانبازان[ تهران آمد كه من آنجا بودم. یك بار هم آن اوایل كه رئیس‌جمهور بود در اول نوروز1361 به بیمارستان نجمیّه تهران كه من بستری بودم آمد.

*آقای نریمانی جامعه را چطور می‌بیند؟

قبل از انقلاب و آن اوایل گروه‌های چپ می‌گفتند نان، مسكن، آزادی. این آرمانشان بود و بچه‌های انقلاب این آرمان را خیلی كوچك می‌دانستند. اما حالا بعد از سی سال می‌بینیم آرمان‌های ما كاهش پیدا كرده به همین شعار چپ كه دنبال نان باشیم و مسكن، آزادی‌اش را هم كاری نداریم.

به آزادی‌اش هم كاری ندارند چون آن آزادی مطلق هم نیست و این خیلی درده. واقعاً جای تأسف است. كشوری كه هر سال ادعا دارد سال امام علی(ع) است و سال000 الان در كشورهای اروپایی و دانمارك توهین به پیامبر می‌شود ولی من می‌گویم توهینی كه در كشور خودمان كه شیعه است، به پیامبر می‌شود در هیچ جای دنیا نمی‌شود، البته در عمل. بصورت زبانی در گوشه و كنار نیش و كنایه یك چیزی گفته می‌شود اما در اصل به عمل است. بزرگ‌ترین اهانتی كه به پیامبر می‌شود توسط خود شیعیان صورت می‌گیرد. الان قلب امام زمان(عج) ازدست آن‌هایی به درد می‌آید كه ادعا می‌كنند منتظر امام هستند اما در عمل نه. این واقعیتی بسیار دردناك است كه هدف انقلاب ما چه بود حالا چه شده. اصلاً بحث فرهنگ و اخلاق فراموش شده است. الان رئیس‌جمهور هم ‌‌‌‌‌‍‍‍‍]فكر و ذكرش موارد اقتصادی شده[ و البته این خواست اكثر مردم همین است، اكثراً این را می‌خواهند، مردم نان و مسكن را، شكم را.

* شاید مردم فكر می‌كنند رئیس‌جمهور مسؤول نان و مسكن مردم است؟

این جوری نباید باشد. او در كابینه‌اش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دارد كه اصلاً فراموش شده. مردم یادشان رفته كه همچین وزارتخانه‌ای هم هست. درد مردم هم اخلاق است. درد ما نداشتن نان و شكم نیست. اگر فرهنگ و اخلاق جامعه درمان و حل بشود نان و مسكن خود بخود حل می‌شود. مشكل دنیا نداشتن اخلاق است و امام(ره) برای این قیام و انقلاب كرد. امام(ره) كه درواقع ادامه همان راه 124هزار پیامبر و 12امام بود حرفشان این بود كه ای بشر بیایید و آدم بشوید، تو فرقی با سایر حیوانات داری. ولی آن‌ها می‌گویند نه ما می‌خواهیم همان حیوان باشیم. امام در سخنرانی در بهشت‌زهرا گفتند كه «آقای ارتشبد! آقای ارتشی! تو نمی‌خواهی «آقا» باشی؟ تو می‌خواهی همیشه نوكر باشی؟» «آقا» یعنی اینكه انسان باشی. برگردی به انسانیت و حقیقت خودت و متأسفانه این‌ها خیلی درده! خیلی! كاش ما ادعایی نداشتیم. ما باید رنگ و بوی خدایی بگیریم. ما فقط ادعا می‌كنیم. فقط ادعا! در قیامت امام علی(ع) میزان است. اعمال هر فردی را هم با امام مقایسه می‌كنند. آیا ما اصلاً شباهتی با امام علی(ع) می‌بینیم؟! با امام علی(ع) كه چه عرض كنم حتی ما با امام خمینی هم خیلی فاصله داریم. كسی قدر امام(ره) را ندانست. بعد از پیروزی انقلاب در سال1357 قرار بود انقلاب دومی ]انقلاب فرهنگی[ صورت بگیرد كه اصلاً هدف اصلی امام همان انقلاب و برای ارزش‌ها، اخلاق و معنویت بود. از امام خواستند كه برنامه تفسیر سوره حمد را برگزار كنند. چه معارف و صحبت‌هایی كه اگر این برنامه ادامه پیدا می‌كرد در جامعه منتشر می‌شد. ما دردمان این بود كه نگذاشتند امام ادامه دهد. این‌ها همان‌هایی بودند كه در حوزه كوزه آب فرزند امام(ره) را به خاطر تدریس درس فلسفه می‌شكستند. انقلاب دوم ناتمام ماند. درصورتی انقلاب اول به اهدافش می‌رسید كه انقلاب دوم محقق می‌شد و پیروز می‌گردید. ولی اصلاً نگذاشتند. بعد هم كه دیگر جنگ پیش آمد. البته جنگ آثار معنوی هم داشت ولی000.

* جبهه رفتن كه اجباری نبود. انتخابی بود. چه شد كه به اینجا رسید؟ انسانی كه در زمان جنگ آنطور فداكاری می‌كرد چه اتفاقی افتاده كه حالا دنبال مادیات است؟

ظاهر قضیه این است كه باید از عملكرد مسؤولان سؤال كرد كه چگونه رفتار شده است؛ چه روحانیون چه مسوولان دیگر. باید عملكردشان را دید. این خیلی بر جامعه تأثیر داشته است. بحث دیگر این است كه همه بچه‌های جنگ هم اینگونه نشده‌اند. آ‌نها كه پس از جنگ اینطوری شده‌اند معلوم است كه یا چیزی از خودشان نداشته‌اند یا مایه اصلی را نداشتند. در كل آن خلوص نیت و اخلاص و معنویتی كه بچه‌ها اوایل جنگ داشتند این اواخر كم شده بود.

* به آسایشگاه هم می‌روید؟

گاهی به آسایشگاه هم می‌روم. من اوایل خیلی به آسایشگاه می‌رفتم. بعداً كه سال73 پدرم فوت كرد به خاطر مادرم و خانواده بیشتر به خانه می‌آیم. كم‌كم دیدم در خانه راحت‌تر هستم. [اگر] در خانه پرستار باشد و پرستارها خسته نشوند راحت‌تریم. آسایشگاه هم مثل قدیم نیست.

* همان بحث نان و مسكن روی آسایشگاه هم تأثیر گذاشته؟

بله! این یك اصل كلی است. فرقی نمی‌كند. جانباز و غیر جانباز ندارد.

* آن بچه‌‌ها ]در آسایشگاه[ چی؟ ‌آن‌ها هم به خانه می‌روند؟

بله! یك عده از جانبازان كه كلاً به خانه رفته‌اند. یك عده هم گاهی به خانه و گاهی آسایشگاه.

* برای مصاحبه از تلویزیون و روزنامه‌ها هم سراغ شما هم می‌آیند؟

بله، اما من خودم از این كارها خوشم نمی‌آید از مصاحبه و تلویزیون پخش كردن‌ها. بعضی بچه‌های آسایشگاه دوست دارند. بعضی اجازه نمی‌دهند. این‌ها زیاد دردی را دوا نمی‌كند.

* منظورتان این است كه مصاحبه از جانبازان دردی را دوا نمی‌كند؟

نه! دردی از جانباز دوا نمی‌شود. (با ناراحتی) آنی هم كه باید مصاحبه‌اش را پخش كند، می‌رود هر چه را دوست داشته باشد پخش می كند و هر قسمتی را نخواهند سانسورش می كنند. بگذریم. این قدر درد توی جامعه زیادست كه با این چیزها زیاد000.

* وقتی كسی با شما درددل می‌کند چه می‌کنید؟

فقط گوش می‌كنم. توی جامعه این چیزها هست و عادی است. ولی باید كاری كرد.

* چه كار باید كرد؟

هر كس می‌خواهد كاری بكند. ولی هر كسی خودش كاری بكند كه رنگ و بوی خدا را بگیرد، و خدایی بشود. رفتارش، گفتارش، كردارش تو جامعه اثر می‌گذارد. در آن دنیا هم هر كسی جوابگوی كار خودش است «ولا تزر وازره وزر أخری». جامعه هر طوری می‌شود بشود. باید از تك تك افراد پرسید تو چرا آدم نشدی؟ اكثر جامعه هر طوری باشند «أكثرهم لایعقلون، أكثرهم لایفقهون، أكثرهم لایشكرون» را قرآن فرموده ولی «قلیل من عبادی الشكور» را دریابیم. همیشه همینطور بوده است. بیشتر به آنطرف كشیده شده‌اند. جاذبه دنیا بیشتر است. آنطرف چون خیلی پیدا نیست باید طرف برود و سختی بكشد تا مزه‌اش را بچشد. همین جوری راحت به كسی نمی‌دهند. باید سختی كشید و خون دل خورد تا یواش یواش یك چیزهایی را فهمید. زیاد هم نمی‌توان كسی را مقصر دانست. مردم همین جوری می‌خواهند. اما اگر كارها برای خدایی شدن نباشد فایده ندارد چه كار اقتصادی‌اش، چه كار فرهنگی، چه روزنامه‌نگاری جواب نمی‌دهد، بركت ندارد. نه! این‌ها فایده‌ای ندارد. این‌كه این چه كار كرد؟ اون چه كار كرد؟ هر وقت زیر پرچم كسی باشد.

حضرت امام(ره) می‌گفت كه اگر یك قدم به طرف مادیات رفتی به همان نسبت یك قدم از معنویات دور می‌شوی و ما همه روزه داریم به طرف دنیا می‌رویم و از آن طرف فاصله می‌گیریم. مشكل جامعه ما این است. دین مخالفتی با دنیا ندارد. انسان بالاخره یك خانه می‌خواهد درش زندگی كند، یك كاری و درآمدی[داشته باشد]. زندگی خرج و مخارج دارد. همه این‌ها باید باشد. كسی در این‌ها شكی ندارد. ولی اصل نباید این‌ها باشد. همه جوری هم می‌توان زندگی كرد. [فقط] در شأن انسان باشد. در یك خانه معمولی هم خیلی زیبایی‌ها هست. در زندگی‌های ساده به دور از تجملات و مصرف‌گرایی‌ها زیبایی‌هایی هست كه در زندگی تجملاتی نیست. ولی اصل دل آدم است كه  كشش به طرف مادیات و دنیایش روز به روز بیشتر شده. اگر حكومتی آمد و توانست ادعا كند اخلاق در جامعه آن موقع این جور بوده الان بهتر  شده او می‌تواند ادعا كند كه نسبت به دوره های قبلی برتری دارد، نه اینكه مثلاً تورم آن موقع 13% بوده الان 10% شده این اصل نیست. همین طور که مثلاً سپاهی هدفش پاسداری از مرزهای عقیدتی بوده است و باید باشد،  نه کار اقتصادی  وقتی اخلاق درست شد این چیزها هم درست می‌شود. امام علی(ع) كار را تفریح مردم می‌دانست. حكومت و دینش سر جایش بود از آنطرف هم قنات می‌كَند و كار می‌كرد. تازه! برای مردم، نه برای خودش. یك سر سوزن به دنیا دلبستگی نداشت، اما سخت كار می‌كرد. آیا چنین مدلی الان در جامعه امروز ما هست؟ چه كسی می‌تواند چنین ادعایی بكند؟

* صحبت شما را قبول دارم. ولی بحث مقایسه را نمی‌شود نادیده گرفت. آن‌هایی كه زندگی اخلاقی می‌كنند مقایسه را حذف نمی‌كنند بلكه جهت مقایسه را عوض می‌كنند. در امور دنیوی به پایین‌دست نگاه می‌كند؛ اگر از نعمتی محروم بودند مثلاً كفش نداشتند شكر می‌كنند كه اقلاً پا دارند. اما در امور معنوی به بالاتر از خود می‌نگرد؛ مثلاً غصه می‌خورند كه چرا مانند دیگری اهل ایثار و فداكاری نیستند. ولی وقتی در فضای اجتماعی مادیات غالب می‌شود مثلاً تلویزیون تبلیغ فلان یخچال را می‌كند. نسل جبهه و جنگ كه این را می‌بیند. یك مقایسه‌ای قبلاً بوده یك مقایسه جدیدی هم الان مد شده و دچار تعارض می‌شود. با خود می‌گوید: من چه كنم؟ سر همان قبلی بمانم، بچه‌ام چه می‌شود؟ سراغ این جدید بروم چه كنم؟ ولی من كه دوره تبلیغ معنویت قبلی را ندیده‌ام و كسی برایم تعریف نكرده فقط تبلیغات مادی جدید ملاك می‌شود. تفسیر سوره حمد هم كه برای ما پخش نمی‌شود.

خب! باید صدا و سیما دست كیست؟ چه كسانی آنرا اداره می‌كنند؟ فیلم می‌سازند كه جوانها نروند ماهواره ببینند. اما اكثر این سریال‌ها و فیلم‌ها ضدارزش است. اصلاً بحث اخلاقی درش نیست. امام گفت صدا و سیما باید دانشگاه باشد. این چه دانشگاهی است؟! اگر دانشگاه ما این است كه فاتحه مملكت خوانده می‌شود. مردم هم خیلی تلویزیون نگاه می‌كنند. درصورتیكه خیلی از همین دست اندركاران صدا و سیما به برنامه های آن اشكال دارند. آن‌هایی كه در كار پخش هستند كار ندارند كه آیا به درد مردم می‌خورد یا خیر؟ آیا چیپس و پفك به درد مردم می‌خورد یا نه؟ او می‌خواهد از تبلیغاتش پول دربیاورد. كسی هم كه كتاب می‌نویسد می‌خواهد پول به دست آورد كاری ندارد این كتاب به درد مردم می‌خورد یا نه. او كه اینگونه فیلم می‌سازد و دیگری كه اینطوری كتاب می‌نویسد، پس دیگر چه می ماند؟

* یكی بحث مقایسه بود. یكی هم بحث كم آوردن است. بالاخره انسان یك جاهایی توی زندگی‌اش كم می‌آورد. مثلاً الان با بالارفتن سن ازدواج نمی‌تواند ازدواج كند. كم می‌آورد. تو این مقایسه‌ها كم می‌آورد یكهو كشیده می‌شود آنطرف. تا یك جایی معنوی می‌آیی بعد كم می‌آوری می‌زنی گاراژ. می‌روی دنبال گناه. این هم نكته‌ای است.

خب! او راه را پیدا نكرده است كه وسط راه برمی‌گردد. اشتباهی ندارد. اگر مسیرهای صحیح درست شناخته و انتخاب شود ]مشكلی نیست[. مشكل ما نداشتن معرفت است. ما هنوز خودمان را نمی‌شناسیم [تا بتوانیم] بعد خدا را بشناسیم. اگر توانست به پرسش «من كی هستم؟» جواب دهد می‌تواند برسد به آن‌جا كه خدا كیست. بعد یواش یواش راه مشخص می‌شود. بعد می‌فهمی برای چی آمده‌ای؟ از كجا آمده‌ای؟ به كجا خواهی رفت؟ خب! مشكل حل می‌شود. ما نه خود را، نه خدا را می‌شناسیم و نه می‌دانیم از كجا و برای چه آمده‌ایم و به كجا خواهیم رفت؟ چون به این سؤالات پاسخ داده نشده ما این وسط گیج و سردرگم هستیم. شاید بیشتر در خواب و خیال بسر می بریم و الا اگر لحظه ای بیدار شویم و بفهمیم كه چه بسرمان آمده، شاید سر به كوه و بیابان بگذاریم.همین است که مولوی می گوید:.... که شهر بی تو مرا حبس می شود ، آوارگی کوه و دشت و بیابانم آرزوست آن كس كه می‌آید تا وسط و برمی‌گردد از اولش راه را درست نیامده و نشناخته است. اصلاً نفهمیده برای چی می‌خواهد برود جبهه. مثلاً تعدادی از بچه هایی كه به جبهه رفتند فكر می كردند جبهه به آنها نیاز دارد. آنها اشتباه می كردند كه فكر می كردند جبهه به آنها نیاز داشت. شما به جبهه نیاز داشتید كه بروید آنجا آدم بشوید. كسانی كه كم آورده‌اند شاید معرفت عمیقی نداشته‌اند، «تذكر مستمری» نداشته‌اند كه حالا كم آورده‌اند. شما جواب این چند تا سؤال را پیدا كنید تا راه را پیدا كنید. شما خودتان را چقدر می‌شناسید؟

* ما هم نشریه‌ای در شهرداری به عنوان كار فرهنگی راه انداخته‌ایم تا بین مردم و مسوولان واسطه باشد. شما انتظارتان از این نشریه چیست؟

اگر بتواند راه درست را به مردم نشان دهد كه خوب است. اگر برای مطرح كردن خدا باشد، نشان دادن راه باشد كه «ای مردم! ای مسوول! ای رئیس! ای شهردار! تو باید این كار را بكنی. راه و وظیفه‌ات این است.» این درست می‌شود. اگر بحث «من» كنار رفت حل می‌شود؛ اسم من، گروه من، شهرداری منطقه من و000. فرقی نمی‌كند هر كسی هر جا كار كند كار كرده. همه بنده خدایند. اگر خود طرف مشكل نداشته باشد هر كاری كند جنبه سازندگی دارد ولی اگر خودش مشكل داشت دانشگاه هم بسازد، بیمارستان هم، مسجد هم بسازد جنبه سازندگی ندارد. اصلاً خدا كلید را به دست كسی می‌دهد كه تمام صفت‌های رذیله را در خود از بین برده باشد؛ یك دست و خالص شده باشد و یكپارچه رنگ و بوی الهی بدهد. او به گنجینه‌های قدرت خدا وصل می‌شود و هر كاری بكند سازنده است. چون خدا هر كاری بخواهد فوراً همان می شود كه فرمود «كن فیكون». آن فرد نیز هر كاری را بخواهد می‌تواند انجام می‌دهد. خدا گفته انسان جانشین خدا در زمین است. اینكه خدا خواست برای خودش جانشینی در روی زمین داشته باشد و فرمود كه انسان را خلیفه خودم قرار دادم و داد و بیداد ملائكه درآمد كه چرا و خداوند جواب داد كه من چیزی را می دانم كه شما نمی دانید. خب این یعنی انسان وقتی می تواند جانشین خدا باشد كه از منیتش خبری نباشد. نمی شود هم من باشد و هم جانشین خدا. تا من در میان باشد همه كارها می شود شیطانی. اگر من كنار رفت هر كاری بكند می شود خدایی. مساجد و هیآت هم همین جور است. تا وقتی «من» هست؛ مسجد من، هیأت من، محل من و000 كاری درست نمی‌شود. اگر می‌خواهید كاری درست شود باید «من» برداشته شود و «خدا» جای آن بیاید.

البته حرف و صحبت خیلی دردی را دوا نمی‌كند. باید اصل كار درست شود. حرف را كه خیلی‌ها می‌زنند ولی چون عملی در كار نیست ]فایده ندارد[. چون همان حرفی را هم كه می‌زنند برای مطرح كردن خود است.

كی گفته دنیا بد است. بندگان خدا باید از دنیا لذت ببرند. منتها وقتی خودش آدم نیست طبیعت را هم از بین می‌برد و دنیا را خراب می‌كند. بشر امروز هر جای دنیا و طبیعت را دست گذاشته از بین برده است چون خودش آدم نبوده است. روز به روز هم خراب‌تر می‌شود. بندگان خدا متأسفانه لذت را در چیزهای اشتباهی می‌بینند كه لذت نیست. آن وقت شكنجه می‌شود. او آدم‌وار زندگی نمی‌كند. هر صبح از خانه بیرون می‌آید و می‌دود. ازش بپرسی كجا؟ خودش هم نمی‌داند، جواب می‌دهد دنبال یك لقمه نان، دنبال بدبختی!

* برخی می‌خواهند جنگ را رمانتیك كنند درحالی كه جنگ خیلی جدی بوده است. عكس بگیریم؟

نمی‌خواهد. هر جا را ببینی عكسش هست. جایی را پیدا كنید كه عكسش نباشد. عكس و اسم و رسم را ولش كن، بی‌خیال! عكس چه كسی را می‌خواهی بزنی؟ 000. به اسم هر كسی و با هر عكسی می‌خواهد باشد.

سهراب در انتها از دیوان شمس برایمان شعری می‌خواند. با هم زمزمه می كنیم:

هیچ مگو!

من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن از شمع و شكر هیچ مگو

سخن رنج مگو، جزء سخن گنج مگو

ور از این بی­خبری، رنج مبر، هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم، نعره مزن، جامه مَدَر، هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می­ترسم

گفت آن چیز دگر نیست، دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت

سر بجنبان كه بلی، جز كه به سر، هیچ مگو

قمری، جان صفتی در ره دل پیدا شد

در ره دل چه لطیف است سفر، هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه است این، دل اشارت می­كرد

كه نه اندازه توست این، بِگٌذر، هیچ مگو

گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است

گفت این غیرفرشته است و بشر، هیچ مگو

گفتم این چیست بگو، زیر و َزَبر خواهم شد

گفت می­باش چنین زیر و زَبَر، هیچ مگو

ای نشسته تو دراین خانه پر نقش و خیال

خیز از این خانه برو، رخت ببر، هیچ مگو

گفتم ای دل پدری كن، نه كه این وصف خداست

گفت این هست، ولی جان پدر، هیچ مگو

 

 

به نقل از سایت http://www.forsatonline.ir

 

نظرات مطلب

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

مطالب مرتبط