درباره سايت
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.*** مقام معظم رهبری*** این وبلاگ زیر نظر بنیاد شهید و امور ایثارگران دهنو[اصفهان]می باشد. دلیل انتخاب این عنوان ["علقمه"]برای وبلاگ به خاطر شروع به کار آن در روز تاسوعای حضرت اباالفضل می باشد. ما را از نظرات خود بهره مند کنید. نکته:شما برای استفاده از مطالب و امکانات سایت ابتدا باید عضو شوید. مدیریت وبلاگ : علی یزدی
ثبت نام
عضويت سريع
بايگاني
پربازديدها
-
-
سردار سلیمانی؛ سایهِ ترس، «مرد بدون سایه» بر سر تروریستهای داعش
تعداد بازديد: 2331 -
فیلم حمله آمریکا به تأسیسات هسته ای ایران
تعداد بازديد: 2315 -
تصویر شهدای محله ی دهنو به صورت فردی...
تعداد بازديد: 1547 -
وصیت نامه تکان دهنده ی شهید به مادرش...
تعداد بازديد: 1349 -
نشریه موعظه خوبان...
تعداد بازديد: 1245 -
داستان علی کاظم از زبان سید جواد هاشمی...
تعداد بازديد: 1149
تبادل لينک هوشمند
پيوندها
شهید شاهرخ ضرغام » حر انقلاب اسلامی «
اپيزود اول: کاباره
صبح یکی از روزها با هم به "کاباره پل کارون" رفتیم.
به محض ورود، نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود.
با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار با حیایی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار
مشغول شود. شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره تا حالا ندیده بودمت، تازه اومدی اینجا؟! زن خیلی آهسته گفت: بله؛
من از امروزاومدم. شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمیخوره، اسمت
چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟زن در حالی که سرش رو بالا نمیگرفت گفت: مهین هستم. شوهرم چند وقته که مرده. مجبور شدم
که برای اجاره خانه و خرجی خودمو پسرم بیام اینجا! شاهرخ حسابی به رگ غیرتش برخورده بود. دندانهایش را
به هم فشار میداد. رگ گردنش زده بود بیرون. دستشرو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت
بر این مملکت کوفتی!! بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون میرفت رو کرد به ناصر جهود
(صاحب كاباره) و گفت: زود بر می گردم!مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد
هم سوار ماشین شد و حرکتکردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از
سلام و علیک، بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟ اول درست جواب نمیداد. اما وقتی اصرار
کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت،اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره اثاثها رو
بیرون ریخته بود. من هم یه خونهی کوچیک توخیابون نیرو هوایی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم:تو خونه
بمون بچهات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رومیدم!!
اپيزود دوم: انقلاب
هر شب در تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگیریها همه چیز را به هم ریخته بود. از مشهد که بر گشتیم شاهرخ برای نماز جماعت
رفت مسجد! خیلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت. با چند تا از بچههای انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همهی تظاهر
اتها شرکت میکرد. حضور شاهرخ با آن قد و هیکل قوت قلبی برای دوستانش بود. البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و
درباری هانداشت. بارها دیده بودم که به شاه و خاندان سلطنت فحش میدهد. ارادت شاهرخ به امام تا آنجا رسید که در همان ایام
قبل از انقلاب سینهاش را خالکوبی کرده بود. روی آن هم نوشته بود: خمینی، فدایت شوم.
اپيزود سوم: جنگ
دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچهها در هتل کاروانسرا بودم. پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود.
مثل فرزندی که همواره با پدر است. تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند: این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که
برادرش بودم خبر نداشتم. عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشهای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب
گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟ خندید و گفت: نه؛ مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش.
گفتم مادرش دیگه کیه؟
گفت: مهین؛ همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه. من هم آوردمش
اینجا.ماجرای مهین را میدانستم،برای همین دیگر حرفی نزدم. ...
اپيزود آخر: ...
نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسیدیم.
آقا سید (شهید سید مجتبی هاشمی - جانشین جنگهای نامنظم) را دیدم. درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت:
خسته نباشی دلاور. بعد مکثی کرد و با تعجب گفت: شاهرخ کو؟
بچه ها در کنار جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد، سید منتظر جواب بود. این
را از چهره نگرانش میفهمیدم.کسی باور نمیکرد شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند.
سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان.روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد نگران و با
تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟ گفتم چطور مگه؟
گفت: الآن عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدن بی سر او پر تیر و ترکش و غرق در خون بود. سربازان عراقی هم در کنار
پیکرش از خوشحالی هلهله میکردند. گوینده عراق هم میگفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم!
اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم. او شهید شده بود.
شهید گمنام
از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همهی گذشتهاش را.
میخواست چیزی از او نماند. نه اسم، نه شهرت، نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر.
اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان، بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همهی خاکهای سرزمین ایران است.
کلیپ مصاحبه شهید شاهرخ ضرغام
این فیلم در یکی از مناطق عملیاتی غرب کشور گرفته شده است.
مطالب مرتبط
طبقه بندي موضوعي
آخرين مطالب
-
قبل از بازدید از وبلاگ مطالب زیر را مطالعه فرمایید...
پنجشنبه 03 بهمن 1392 -
مسابقه غیرحضوری ویژه عید غدیر 99
سه شنبه 14 مرداد 1399 -
مسابقه تربیتی عید غدیر
سه شنبه 14 مرداد 1399 -
مسابقه پیامکی عید غدیر
سه شنبه 14 مرداد 1399 -
مسابقه نقاشی عید غدیر
دوشنبه 13 مرداد 1399 -
مشخصات شهدای دهنو
سه شنبه 28 شهریور 1396 -
امروز برای شهدا وقت نداریم...
دوشنبه 27 شهریور 1396 -
فیلم کامل سخنان تکان دهنده شهید حججی قبل از شهادتش
یکشنبه 26 شهریور 1396
اطلاعات سايت
-
تاريخ امروز: پنجشنبه 16 آذر 1402
-
پست الکترونيک : isardehno@hotmail.com
نظرسنجي
عضويت در خبرنامه
با عضويت در خبرنامه سايت آخرين مطالب سايت را براحتي در ايميلتان دريافت نماييد

آمار بازديد
-
بازديد کل : 298,859
-
بازديد امروز : 396
-
بازديد ديروز : 13
-
بازديد کننده امروز : 12
-
بازديد کننده ديروز : 11
-
گوگل امروز : 0
-
گوگل ديروز: 2
-
بازديد هفته : 530
-
بازديد ماه : 914
-
بازديد سال : 27,953
اطلاعات شما
-
آي پي : 18.206.48.243
-
مرورگر :
-
سيستم عامل :
ارسال نظر